مدیریت پیام
پدیدآورنده:
دكتر علی اصغر فهیمیفر
1390 .20 اردیبهشت
رادیو و تلویزیون در ایران بزرگترین بنگاه تولید پیام فرهنگی به شمار میرود. سطح تماس این رسانه با مخاطب، قابل قیاس با هیچیك از رسانههای ایران، مانند كتاب، مطبوعات، سینما و غیره نیست.
رادیو و تلویزیون در ایران بزرگترین بنگاه تولید پیام فرهنگی به شمار میرود. سطح تماس این رسانه با مخاطب، قابل قیاس با هیچیك از رسانههای ایران، مانند كتاب، مطبوعات، سینما و غیره نیست. اکنون پیام در این رسانه، از جهت بهرهمندی از پشتوانههای پژوهشی، چگونه مدیریت میشود؟
مدیریت پیام به یك اعتبار، یعنی طراحی، تولید و ابلاغ پیام از طریق رسانه، به مخاطبان؛ ابلاغ در رسانه، اصولاً ماهیتی زیبایی شناختی دارد؛ زیرا ماهیت رسانة تلویزیون ماهیتی هنری و زیبایی شناختی است. از این رو، پیامهای رسانه در آغاز مبدل به یك واقعیت[1] زیبایی شناختی میشوند و سپس انتقال مییابند. بدین سان، میزان عمق و نفوذ پیام، بستگی تام به قابلیتهای زیبایی شناختی رسانة مربوطه دارد. به رغم تبلیغ و تأكید بر برخی از ارزشها، مانند حجاب در برنامههای رسانه، اگر میبینیم كه در جامعه، تأثیر مورد انتظار ایجاد نمیشود، در كنار عوامل نامناسب اجتماعی كه از تأثیر این نوع پیامها میکاهد، در كفایت قابلیتهای زیبایی شناختیِ محمل انتقال این گونه ارزشها به مخاطبان، باید تردید كرد.
هنگام پخش مراسم مذهبی، مانند ادعیه یا نماز جماعت برخی از عالمان طراز اول، نباید انتظار داشت احساس فردی كه در مراسم حضور دارد، با احساس همان فرد هنگام تماشای این مراسم از تلویزیون، یكی باشد. احساس افراد حاضر در مراسم، احساسی بیواسطه است؛ ولی هنگام پخش این برنامه، واسطههایی مانند تصویر و صدا دخالت میكنند كه نوع احساس او را تعیین میكنند. پخش این مراسم از تلویزیون به معنای تولید تصویر است و تصویر یعنی رنگ، نور، ریتم، توازن، تقارن، تعادل، تركیببندی، بافت و... . اگر این مختصات رعایت نشود، چه بسا ماهیت یك مراسم عبادی قلب شود. البته هدف این گفتار، آسیبشناسیِ زیبایی شناسی رسانه نیست ـ البته این موضوع، به نوبة خود، مسئلهای بسیار مهم و حیاتی است و كمتر به آن پرداخته شده است و اینك رسانة تلویزیون نیازمند جدی آسیبشناسی بصری است ـ ولی موضوع اصلی این نوشتار این است كه با وجود یگانه بودن صداوسیما و فقدان رسانههای مشابه در بخش خصوصی كه به نوبة خود، مسئولیت صداوسیما را دو چندان میسازند، مدیریت پیام در تولید آثار نمایشی، چگونه است؟ آیا كیفیت، كمیت و عمق پیام كه فعلاً بر فراز آنتنها منتقل میشود، مأموریت رسانهای به این گستردگی را بسنده میكند؟
مدیریت پیام در یك رسانة ملی، ناظر بر دست کم سه شاخص زیر است:
1. چه پیامی؟ (مناسبت، ضرورت و عمق پیام)؛
2. چگونگی انتقال و ابلاغ پیام؟ (مقتضیات زیبایی شناختی و هنری)؛
3. هزینة تولید و پخش پیام.
این مطالعه تنها بر شاخصة نخست استوار است. آیا رسانه در گزینش پیام، فاعل است یا منفعل یا در موقعیتی بینابین قرار دارد.
اقتضای فاعل بودن در گزینش و تعمیق پیام، منوط به گزینش موضوع، تعبیة محتوای عمیقِ ذیل موضوع، از راه حضور گستردة پژوهش در كنار عمل است. این مسئلة اصلی این نوشتار است كه آیا پیام در این رسانه، نتیجة یك جریان عمیق پژوهشی در درون سازمان است یا خیر.
اگر هر شهروند رسانة ملی در شبانهروز، تنها 2 ساعت از وقت خود را به تلویزیون اختصاص دهد، در یك جامعة هفتاد میلیونی، رسانه در هر روز، 140 میلیون ساعت و سالانه، 9100 میلیون ساعت وقت مردم را میگیرد. البته آمار واقعی بسیار بیش از اینهاست. آیا ارزش خوراك فرهنگی توزیع شده همسنگ ارزش این میزان وقت مصرف شدة مردم است یا خیر؟
قابلیت و توانایی صداوسیما در متقاعد ساختن مردم برای در اختیار نهادن میلیونها ساعت از وقت خود به این رسانه، از یك سو تهدیدی است جدی و از دیگر سو فرصتی طلایی. این موقعیت میتواند تهدید باشد؛ بدین لحاظ كه وقت ملت ـ به مانند سرمایهای كه میتواند در مجاری مناسب، برای رشد و سازندگی مصرف شود ـ در پای گیرندههای پیام، به بیهودگی بگذرد و میتواند فرصت باشد؛ بدین لحاظ كه میتواند از رهگذر مدیریت درست این وقت، جامعه را به سوی اهداف ملی سوق دهد و سبب تقویت و تعمیق وفاقهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی گردد. تقویت وحدت ملی و در نتیجه، كاهش آسیب پذیری كشور، از نتایج مدیریت صحیح پیام در رسانة ملی است. بنابراین، پاسخ به این پرسش كه آیا ارزش فرهنگی پیامها همسنگ چنین ارزشی از وقت است یا خیر، بسیار حیاتی است. پاسخ به این پرسش در رسانة ملی، یك نیاز حیاتی به شمار میآید؛ ولی یافتن پاسخ آن به طور كامل، در اندازههای مجال این نوشتار نیست و این گفتار، تلاش برای معرفی پتانسیلهای پژوهشی سازمان است تا به موقعیت مطلوب نزدیکتر شویم.
اگر متوجه اهمیت رسالت فرهنگی رسانة ملی باشیم و اینكه این رسانة مدرن جانشین برخی رسانههای سنتی شده است، خود به خود دغدغههایی ایجاد میشود كه ما را به سمت عمیقتر ساختن پیام در رسانه رهنمون میسازد. رادیو و تلویزیون، به مانند رسانههای نوینِ ابلاغ، اینك به اندازة زیادی، جای بسیاری از مدیومهای سنتی كشور، مانند مسجد، منبر، داستانها و پند و اندرز بزرگسالان به كوچكترها را در اوقات فراغت گرفته است. آیا این جانشین به همان اندازة بزرگترها متعهد است؟
نسلهای گذشته ـ برای نمونه اعضای یك خانواده ـ چهرههای همدیگر را بهتر میشناختند؛ زیرا میزانسن خانواده دایرهای بود. افراد یك خانواده دور هم مینشستند و به هم مینگریستند و از مصاحبت یكدیگر لذت میبردند. تولد و شكلگیری بخش قابل توجهی از ادبیات شفاهی ما نتیجة این وضعیت بوده است. تلویزیون، میزانسن سنتی دایرهای را به میزانسن مثلثی بدل ساخته و همة افراد خانواده، در نظمی مثلثی كه رأس آن را تلویزیون اشغال كرده، مینشینند و مانند یك قبله، به این جعبة جادو اقتدا میكنند. بسیار پیش آمده كه خانواده سر سفرة شام، آن چنان سرگرم تماشای یك فیلم، یا یك مسابقة فوتبال شدهاند كه فراموش كردهاند چه میخورند. در هنگام تماشای تلویزیون، گاه حرفهای همدیگر را به درستی نمیشنویم و تنها سرهای خود را تكان میدهیم كه یعنی فهمیدم. در میزانسنهای سنتی، نگاهها در هم تلاقی میكرد، دیالوگ بیشتر برقرار میشد و از این راه، صمیمیتها بیشتر میگردید، سوء تفاهمها كمتر میشد و قهرها دوام نمییافت. در میزانسن مدرن، دیالوگ به مونولوگ بدل شده و تلویزیون است كه مونولوگ میكند و آنقدر جذاب سخن میگوید كه به مخاطبان، كمتر مجال سخن میدهد. با توجه به كثرت شبكهها و حضور ماهواره و دستگاههای مستقل نمایش فیلم، همۀ اعضای خانواده در بسیاری از مواقع، نمیتوانند بر سر دیدن یك برنامة خاص به توافق برسند. در نتیجه، ضرورت وجود چند گیرنده پیش میآید و هر كس میكوشد در اتاق خودش، گیرندهای مستقل داشته باشد و همین امر خطر گسست خانواده را بیشتر میكند.
مسائلی از این دست، در مقولة فلسفة رسانهها و تلویزیون، به صورت عام مطرح است و منحصر به جامعة ما و رسانة ملی نیست. این مباحث، به ویژه از چند دهة گذشته بدین سو، در مطالعات مربوط به فلسفة رسانه مطرح میشود.
این مقدمه از این رو آورده شده تا نشان داده شود این حجم از نقش رسانه، در شكلدهی افكار و ساخت شخصیت آدمهای اجتماع، بسیار نگرانكننده است؛ آن هم در جامعة ایرانی كه جامعهای به شدت دینی و اخلاقی است. بسیاری از فیلسوفان رسانه معتقدند ذات این رسانه سكولار است یا دست کم نسبت به محتوا، موضعی خنثی دارد. اگر ذات بسیاری از رسانههای سنتی ما دینی است، آیا باید تا این اندازه به تلویزیون نقش داد و از دیگر رسانههای سنتی غافل بود؟ این پرسشی است كه باید در جای دیگری پاسخ داده شود.
اکنون كه این رسانه چنین نقش سهمگین و حساسی بر عهده دارد، آیا پیامهایی كه از خلال برنامههای نمایشی ـ كه بیشترین مخاطب را دارا هستند ـ به مخاطب انتقال مییابند نیز در این اندازه از اهمیت، مدیریت میشوند؟ آیا این فرض را نمیتوان محترم شناخت كه تلویزیون باید نسبت به جامعة ملی و حتی جهانی، با مطالعهای بسیار عمیقتر و گستردهتر نظر كند؟ مسئولان رسانه باید بدانند در ایران و دنیا چه خبر است، چه مشكلات و بحرانهایی وجود دارد، تحولات و مخاطرات اجتماعی چیستند، جهت آنها به كدامین سوی است، نقش رسانه در سازماندهی بهینه و هدایت اجتماع چیست. اینها بخشی از آگاهی و دانشی است كه باید به صورت فعال، در برنامههای نمایشی تلویزیون، جاری و ساری باشند و این دانش تبدیل به محصولات زیباییشناختی یا رسانهای گردد؛ ولی دریافت این آگاهی و دانش به معنای داشتن قوای عاقلهای است كه باید به صورت یك جریان تشكیلاتی، ملازم برنامهسازی در ارگانیزم رسانة ملی باشد و آن عقبة تحقیقی و پژوهشی است.
اگر مطالعات و پژوهشهای رسانهای را به یك اعتبار، به دو بخش بنیادین و كاربردی تقسیم كنیم، پژوهشهای بنیادین در خارج از رسانه و بیشتر در دانشگاههایی كه دارای رشتههای مربوطه هستند، انجام میشود و پژوهشهای كاربردی بیشتر در داخل رسانه صورت میگیرد. گرچه در مراكز پژوهشیِ داخل رسانة ملی نیز پژوهشهای بنیادین قابل توجهی ـ بیشتر از راه ترجمة منابع خارجی ـ انجام شده و میشود؛ ولی اشكال عمدة پژوهشهای مراكز دانشگاهی و مطالعاتیِ خارج از رسانة ملی این است كه پژوهشهای یاد شده بیشتر با رویكرد رسانههای مطبوعاتی و غیر الكترونیكی انجام شده است. شاید به دلیل انحصار رسانة ملی در دست دولت، رغبت و امكان كمتری در میان صاحبنظران ارتباطات پیدا شده تا به این رسانه، چنان كه شایسته است، به مانند یك موضوع پژوهشی نزدیك شوند.
باز گردیم به داخل رسانة ملی و در پی پاسخ به این پرسش باشیم كه آیا پیامهای ما در رهگذر ساخت آثار نمایشی كه از فراز آنتن، به خانههای مردم سرك میكشند، نتیجة پژوهشهای مراكز پژوهشی داخل سازمان است یا پیشنهادهای گروههای برنامهساز خارج از سازمان است و نقش ما تنها سر و شكل دادن به آنهاست؟ این پیامها تا چه اندازه از دیدگاه بنیادهای پژوهشی، پخته و عمیق میشوند؟
نیروها و واحدهای درون سازمانی كه به طور بالقوه و بالفعل، بر شكلگیری یك پیام در رسانة ملی تأثیرگذارند، از مرحلة شكلگیری ایده، تعمیق آن و در نهایت، كسب یك قالب زیبایی شناختی رسانهای، جهت انتقال آن پر شمارند كه میتوان به مهمترین آنها اشاره داشت:
1. شورای سیاستگذاری سازمان؛
2. مؤسسات پژوهشی رسانة ملی؛
3. دانشكدة صداوسیما؛
4. تهیهكنندگان؛
5. مدیران مربوطه.
شورای سیاستگذاری سازمان، به رغم عنوان مطنطن و سترگ آن، در عمل، نقش درخور عنوان خود را ایفا نمیكند. پس از تغییر عنوان بالاترین مقام رسانة ملی، از مدیر عاملی به ریاست سازمان، نقش این شورا نیز كمرنگتر گردید. عدم وقوف هنری و رسانهای بسیاری از افرادی كه یكی پس از دیگری، در این شورا عضویت داشتهاند و مُشرف نبودن برخی از آنها به اقتضائات ماهوی رسانه، موجب گردید مصوبات این شورا به راهحلهایی مترقی و عملی در رسانه نینجامد. به هر روی، با توجه به كمتحركی این شورا و عدم پخش گستردة مصوبات آن، بیش از این نمیتوان دربارة آن داد سخن داد.
مراكز پژوهشی سازمان، مانند مركز تحقیقات صداوسیما، مركز پژوهشهای اسلامی صداوسیما در قم، ادارة كل پژوهشهای معاونت سیما، ادارة كل پژوهشهای رادیو و ... نیازمند یك بازنگری اساسیاند؛ زیرا با وجود بیش از 10 مركز تحقیقاتی و پژوهشی در سازمان، به نظر میرسد این مراكز تا ایفای نقش بایسته در مدیریت پیام فاصله دارند. بركنار از چاپ كتب پژوهشی ـ كه بیشتر پیرامون مطالعات بنیادین مربوط به رسانه است و در جای خود، بسیار ارجمند و مؤثر است ـ در حوزة پژوهشهای كاربردیِ تأثیرگذار بر كیفیت محصولات رسانه و به هدف قوام بخشیدن به بنیادهای پژوهشیِ پیام، این مراكز فقیر و ضعیف ظاهر میشوند. قدیمیترین نهاد پژوهشی سازمان در این زمینه، مركز تحقیقات است كه كاربرد مؤثر آن تنها در اندازههای انتشار بولتنهای نظرسنجی است كه از قدیمالایام صورت میگرفته است.
اگر نظرسنجیها با روشهای علمی صورت گیرد و تأثیر بایاسهایی كه صحت هر پژوهش را مخدوش میكند، كم باشد، سبب نوعی دیالوگ زندة رسانهای میشود تا مسئولان رسانه بتوانند بر اساس سمتگیریهای مخاطبان، تصمیمات درستتری اتخاذ كنند. این نظرسنجیها چرایی و كیفیت فرآیند گرایشهای عمومی مخاطب در جذب یا عدم جذب به یك برنامه را بررسی نمیكنند و این مهم نیازمند گونة دیگری از پژوهش است.
پژوهشهای دیگری نیز با نام تحلیل محتوا در این مركز انجام میشود كه بسیاری از آنها قابل خدشه است؛ زیرا تحلیل محتوای محصولات رسانه، بدون اعتنا، وقوف و اشراف بر اقتضائات هنری و زیبایی شناختی رسانه، چه بسا به شدت گمراهكننده باشند و متأسفانه این مهم هیچگاه در نظر گرفته نمیشود. مسئولان و پژوهشگرانِ موجد این گونه از پژوهشها عموماً بهرة چندانی از دانشهای هنری و فنی رسانه ندارند؛ در حالی كه پیام از خلال اقتضائات زیباییشناختی است كه از حالت انتزاعی و ذهنی خارج میشود و تبدیل به واقعیتی بصری، شنیداری و رسانهای میگردد. چگونه بدون شناخت این اقتضائات، میتوان محتوا را بررسی كرد؟
این پژوهشها، به رغم فریبا بودن برخی از آنها، به علت بیتوجهی به قواعد ساختاری رسانه، نمی توانند مخاطبان ژرفنگر، از جمله برنامهسازان را متقاعد كنند. هم از این روست كه توان تأثیر این پژوهشها بر طیف اصلی پدیدآورندگان محصولات رسانهای، بسیار ناچیز است. بهتر است مسئولان به هدف تأثیر كاربردی پژوهشهایشان، آسیبشناسی جدی ای در مكانیزمها و روشهای تولید پژوهشها انجام دهند و نشریات خود را به جای آنكه مبدل به بیلبوردی برای نمایش چهرة خود سازند، به رفع این مشكلات همت گمارند.
همان گونه كه گفته شد، مهمترین نقص پژوهشهایی كه در این مراكز تحقیقاتی انجام میشود، این است كه نمیتوانند عقبهای تئوریك، همراه با پیشنهادات عملی برای برنامهسازان تدارك ببینند و این سبب بیاعتنایی برنامهسازان نسبت به این گونه پژوهشها میشود. در كنار این معضل، باید در مورد جایگاه تشكیلاتی این مراكز پژوهشی و نحوة اتصالشان به شوراهای برنامهسازی، بازنگری اساسی صورت گیرد.
جایگاه تشكیلاتی این مراكز به گونهای سامان یافته كه میان آنها با گروههای برنامهساز، فاصلهای بعید ایجاد كرده و فرصت هر گونه گفتوگو با حوزههای عملی برنامهسازی را به حداقل رسانده است. به نظر میرسد در كنار لزوم برخی از مراكز پژوهشی در رسانه كه موظف به تولید ادبیات كاملاً تئوریك در حوزة رسانه باشند، لازم است مراكز تحقیقاتی به درون بافت تشكیلاتی حوزههای برنامهسازی انتقال یابند و به مانند یكی از اركان، در تولید برنامه درآیند.
در كنار حجم گستردة وظایف اجرایی مسئولان شبكهها و مدیران گروهها كه فرصت مطالعه و پژوهشهای جدی را از آنان سلب كرده، اگر در كنار آنها، جایگاهی پژوهشی تعریف شود تا بخشهای پژوهشی مبدل به نوعی عقل منفصل شبكهها و گروهها گردند، نتیجة این تعامل نزدیكسازی پژوهش با مدیران و عوامل برنامهساز است. در این حالت، قطعاً تأثیر پژوهشها متفاوت خواهد شد.
لازم است این فرهنگ شكل بگیرد كه حضور بخشهای پژوهشی در كنار گروه تولید، هیچ گونه تحمیلی بر فرآیند تولید برنامه نیست و ضرورت پشتیبانی پژوهشی در امر برنامهسازی، تفاوتی با ضرورت بدیهیترین الزامات برنامهسازی ندارد. حضور بخشهای پژوهشی در كنار عمل، یك الزام بدیهی است؛ مانند الزام ساخت دكور در فرآیند تولید برنامه. آیا كارگاه دكور خود را بر فرآیند برنامهسازی تحمیل میكند؟ پاسخ منفی است؛ زیرا نمیتوان تصور كرد كه برنامهای بدون دكور ضبط شود. همان گونه كه در هنگام خلق ایده و طرح، به چگونگی دكور آن اندیشیده میشود، در هنگام ایده نیز باید به فكر پژوهش بود.
اگر جایگاه پژوهش در بافت تشكیلاتی شبكهها و حتی گروهها تعریف شود و مدیران و كارشناسان این بخشها در شوراهای طرح برنامه، حضور فعال داشته باشند، خود به خود گفتوگوی مربوط به اندیشه و قالب هنری، در رسانه رخ میدهد.
دانشكدة صداوسیما با سابقهای حدود 40 ساله، یكی دیگر از منابع بالقوهای است كه میتواند نقش بسیار گستردهتر و عمیقتری نسبت به موقعیت فعلی، در تعمیق پیام ایفا كند. به نظر میرسد تأسیس دانشكده در ابتدا، با این ضرورت همراه بود كه رسانهای به نام رادیو و تلویزیون كه هیچ گونه سابقهای در میان رسانههای سنتی ایران نداشته، نیازمند نیروهایی است كه بتوانند این رسانة كاملاً تكنولوژیك را اداره كنند. از آنجا كه مدیریت پیام در پیش از انقلاب، بیشتر بر منابع رسانهای اروپا و آمریكا تكیه داشت، دغدغه و نگرانی مدیران گذشتة این رسانه در تعاریف فرهنگی پیام، هرگز از جنس دغدغههای مدیران صداوسیمای پس از انقلاب نبوده است. به تعبیری، آنها تقریباً هیچ فاصلهای میان پیام مطلوب خود با پیامهای وارداتی تولید شده از رسانههای غربی نمیدیدند. در نتیجه، رادیو و تلویزیون ملی ایران تقریباً به شکل یك پخشكنندة[2] محصولات رسانة غربی درآمده بود. راهی كه مسئولان پس از انقلاب سازمان در پیش گرفتند، نقطة مقابل آنها بود.
مسئولان سازمان صداوسیما پس از انقلاب، نگران آسیبهای پیامهای وارداتی در قالب تولیدات رسانههای بیگانه شدند و كوشیدند تا آنجا كه میتوانند، برنامههای تولیدی داخل را جایگزین برنامههای غربی كنند. این هدف سبب تأثیرات شگرف بر رسانه و نهادهای تشكیلاتی آن، از جمله دانشكده شد. مدرسة عالی رادیو و تلویزیون در پیش از انقلاب، در برابر نیاز سازمان رادیو و تلویزیون وقت كه مأموریت داشت نیروهایی تربیت كند تا بتوانند بیشتر نقش تكنیسین را بر عهده بگیرند تا نیازهای سازمان را برطرف كنند، بیشتر در رشتههای فنی و مهندسی و تولید تلویزیونی، اقدام به پرورش نیروهایی در مقطع فوق دیپلم كرد؛ ولی صداوسیمای پس از انقلاب، به حكم ضرورت طراحی و تولید پیام در داخل، نگاهش را به دانشكده متفاوت ساخت و در حوزههای گوناگون، به هدف تربیت هنرمندان اندیشمند در مقطع لیسانس و فوق لیسانس، به پرورش نیرو پرداخت؛ ولی تعامل دانشكده با صداوسیما، در حد تربیت نیرو ماند؛ ولی نسبت تعامل دانشكده كه نهادی علمی و پژوهشی است، با بخشهای اجرایی رسانه، فراتر از این هدف میتواند باشد و باید باشد.
در حال حاضر، دانشكدة صداوسیما چه نسبتی با سازمان دارد و چه نسبتی باید داشته باشد؟ آیا این دانشكده باید تنها به تأمین كادرهای مورد نیاز سازمان منحصر باشد و در هیچ كاری مداخله نکند یا اینكه نیروی متفكر این دانشكده به حكم تخصص در حوزههای گوناگون رسانه، باید نقشی گسترده در تقویت جنبههای پژوهشی رسانه نیز برعهده گیرد؟ آیا نباید عملكرد فنی، هنری و زیبایی شناختی رسانه را زیر نظر داشته باشد و با تولید نظریه، حضور فعالانهتری در تصحیح مسیر فكری و زیبایی شناختی رسانه را سبب گردد؟
واقعیت این است كه منحصر كردن رسالت دانشكده به پرورش نیرو، سبب شده استعداد پژوهشی این نهاد افت كند و دانشكده بیشتر به جایگاهی مهارتمحور كه بیشتر با جنبههای مهارتی و تكنیكی سنجیده میشود، تبدیل گردد و استعداد تولید فكر و تئوری، مغفول واقع شود. این در حالی است كه بیشتر نظریههای مربوط به رسانه و فلسفة رسانه، محصول دانشگاههایی این چنین هستند. تعاملِ عموماً یك سویة دانشكده با سازمان كه در پرورش نیرو منحصر شده، سبب شده سطح آموزشی نیز كاهش یابد؛ زیرا دانشگاهی كه مستظهر به پژوهشهای بنیادین و كاربردی، به صورت فراگیر نباشد، به تدریج، آموزشهای آن كهنه میشود و مواد مورد آموزش با آنچه به صورت علمی، عملی و روزآمد، در رسانه موجود است، فاصله میگیرد.
ماهیت علمی دانشگاهها، در قیاس با مراكز اجرایی، این است كه غالباً افقهای جلوتری را رصد كرده و از این راه، ضمن معرفی مختصات مسیر و تسطیح راه آینده، با نقدی همیشگی كه بر روند فعلی اجرا میكنند، سبب پالایش اجرا میگردند. با توجه به رویكرد جسورانة جدید سازمان به نقد درون تشكیلاتی محصولات خود، میتوان به چگونگی بهرهمندی از پتانسیل فكری دانشكده در این مهم اندیشید.
ناگفته نماند روند نقد برنامههای نمایشی سازمان، خود نیازمند نقد و بررسی جامع است تا بتوان به میزان توفیق این حركت، در تصحیح برنامهسازی پی برد؛ ولی در این مختصر، میتوان با مرور جلسات نقدی كه تاكنون پخش شده، به این نتیجه رسید كه ادبیات انتقادی مربوط به رسانة رادیو و تلویزیون در سطح كشور، در مقایسه با رسانهای چون سینما، تا چه اندازه ضعیف است. بیش از ده عنوان نشریة سینمایی در سطح كشور به چاپ میرسد و دیگر نشریات نیز به فراخور، صفحهای را به سینما اختصاص میدهند؛ اما نشریات ویژۀ تلویزیون بسیار اندك است. همین عدم موازنه سبب شكلگیری ادبیاتی علمی ـ انتقادی در زمینة سینما شده كه چتر خود را حتی بر تلویزیون نیز سایهافكن كرده است؛ بدین معنا كه منتقدان هنگام نقد یك اثر تلویزیونی، بیشتر از منظر یك اثر سینمایی با آن برخورد میكنند. البته یك برنامة نمایشی تلویزیونی دارای ساختاری مشابه با یك فیلم سینمایی است؛ ولی تفاوتهای بسیاری آن دو را از هم متمایز میگرداند كه عدم توجه به آن، چه بسا به جای راهنمایی، گمراهی در پی داشته باشد. یك سریال تلویزیونی و یك فیلم سینمایی، گرچه هر دو داستانی را روایت میكنند؛ ولی تفاوت آنها از جنس ایده و نحوة روایت داستانی آغاز میشود و تا ساختار بصری و زیباییشناسی، نوع مخاطب، زمان پخش و مسائل مربوط به كنداكتور و شبكة پخش كننده ادامه مییابد و این مسائل است كه به شدت، بر كم و كیف پیام تأثیر میگذارد. وقتی یك فیلم سینمایی ساخته شده برای سینما، در تلویزیون پخش میشود، به علت گره خوردن با اقتضائات تلویزیون، به مانند یك رسانة متفاوت از سینما، تأثیر آن به لحاظ كیف و كم، متفاوت خواهد گردید. ادبیات علمی مربوط به رسانة تلویزیون، از چند دهة گذشته بدین سو، بر این مهم پای میفشارد كه تلویزیون را نمیتوان به مانند یك پخش كنندة صرف در نظر گرفت. این رسانه دارای ساختار زیباییشناختی مستقلی است كه به نوبة خود، بر ماهیت پیام تأثیر میگذارد و عدم آگاهی یا بیاعتنایی به ماهیت تلویزیون و بیتوجهی به زمینة اجتماعی[3] آن پیام، میتواند دستاندركاران را به اشتباه اندازد. این یكی از ایرادهایی است كه بر جریان نقد برنامههای سیما كه گاه فرمایشی بودن آن کاملاً ظاهر میشود، مترتب است. دانشكده به اقتضای ماهیت علمی خود، میتواند درگیر نقد عمیق علمی و سازنده شود و گامی در جهت تقویت ساختارهای پژوهشی رسانه بردارد.
سالانه، تعداد زیادی رسالة كارشناسی ارشد در دانشكده نوشته میشود كه بیشتر بر موضوعات رسانة ملی متمركز است. اگر این جریان به گونة بهتری مدیریت شود و نتایج آن به بایگانی سپرده نشود، چه بسا بتواند بسیاری از معضلات و نقاط كور سازمانی را چاره كند.
تهیهكنندگان از مهمترین اقشاری بودند و با مسامحه، همچنان هستند كه نقش اساسی در كیفیت برنامههای تلویزیون بر عهده دارند. تهیهكننده به لحاظ شخصیتی، فردی است كه ضمن دارا بودن مطالعات نسبتاً عمیق هنری و رسانهای، دارای دغدغههای فرهنگی نیز است. تهیهكنندگان به دلیل این ویژگیها، میتوانند پل ارتباطی مدیران سازمان با گروههای برنامهساز، مانند كارگردان، تصویربردار، بازیگر، تدوینگر، طراح صحنه و... باشند. به تعبیری، جوهرة تهیهكننده این است كه میداند و میتواند منویات فرهنگی مدیران را به محصولات رسانهای مبدل سازد. از منظر مدیریت، او یك مدیر رسانه است كه مسائل كلی مؤثر بر رسانه را میشناسد، از دغدغههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رسانه آگاه است و از منظر تخصصی، فردی است كه میتواند به راحتی، با گروه تولید گفتوگو كند و تا اندازهای، خطاهای فنی و هنری را سر صحنه گوشزد کند یا پیشنهاد دهد. تهیهكنندگانی كه به علت آگاهی از این دو حیطه، یعنی مدیریت و اجرا و ابتكارات شخصی، تحولاتی در برنامهسازی ایجاد كردند، كم نبودهاند. این روزها، حرفۀ تهیهكنندگی در نظر اهالی رسانه، بیشتر متعلق به افرادی است كه این حرفه را در بهترین شكل آن، یك مدیریت تداركاتی خوب تلقی میكنند. بسیاری از تهیهكنندگان فعلی سازمان، نه دارای مطالعات فرهنگی قابل توجهی هستند، نه رسانه، اقتضائات و مخاطرات آن را خوب میشناسند و نه میتوانند با گروه تولید تعامل تخصصی برقرار كنند. بهترین این افراد، در شكل ایدهآل آن، مدیران تداركاتی موفقی خواهند بود.
1390 .20 اردیبهشت /
نویسنده: دكتر علی اصغر فهیمیفر / نظر:
0 /