اگر با دقت و حوصله به طرح روی اسکناسها چشم دوخته باشید حتما تصویر امام خمینی(ره) را روی اسکناسها دیدهاید. این یک بحث یا گزارش اقتصادی درباره اسکناس یا نحوه چاپ آن نیست، بلکه این حرفها مقدمهای بود تا شما را با عکاس تصویر چاپ شده روی اسکناسها آشنا کنیم.
به هر حال هر عکسی نمیتواند به همین راحتیها سر از اسکناس دربیاورد. به طور حتم باید عکاسی قابلی باشید تا چنین اتفاقی روی بدهد.
عکاس تصویر امام خمینی(ره) بر روی اسکناس کسی نیست جز علی کاوه. کسی که از ۷ سالگی در یک عکاسخانه مشغول به کار شد و امروز در سن ۶۷ سالگی، همچنان از پشت لنز دوربین خود دنیا را زیر نظر میگیرد. مرد عکاسی با این سابقه، انبانی از خاطرات و رویدادهای عجیب و شنیدنی است از چند دهه کار عکاسی که میتوانید به خواند این خاطرات بنشینید.
از کفاشی تا مغازه خیاطی
۵۰ سالی میشود که از اتفاقها و رویدادهای مهم ایران عکاسی میکند. حالا ۶۷ سال دارد و به گفته خودش تنها یک روز از علی پروین کوچکتر است. آرشیو او پر است از عکسهای پیش و پس از انقلاب اسلامی زندگی علی آقا با دوربین گره خورده؛ جایی نیست که او برود و دوربین همراهش نباشد. شاید بشود گفت علی کاوه یکی از بزرگترین و قدیمی ترین آرشیوهای عکسهای مطبوعاتی و تاریخی را در خانه اش دارد. او درباره اولین روزهای ورودش به عکاسخانه میگوید: «سال ۱۳۲۵ در مازندران به دنیا آمدم. پدرم کدخدای روستایمان بودو مدتی در روستا زندگی میکردیم اما زمانی که مصدق روی کار آمد، مادرم پیشنهاد داد تا به تهران برویم.»
آن روزها علی کاوه ۷ سال بیشتر نداشت. او وقتی که همراه خانواده به تهران آمد، در ابتدا برای کار به یک مغازه کفاشی رفت اما کارش را دوست نداشت. این بود که سراغ صندوق سازی رفت، اما یک بار پایش به دیزی هایی که صاحب مغازه برای ناهارش سفارش داده بود خورد و روی زمین ریخت، «همان روز صاحب کارم مرا یک دل سیر کتک زد و در نهایت اخراجم کرد. به همین خاطر از خیاط خانه سردرآوردم.»
کاوه مدتی مدتی در خیاط خانه مشغول به کار شد اما باز حواس پرتی کار دستش داد. علی آقا درباره ماجرای آن روز میگوید: «صاحب کار برای ناهار بیرون رفت. مشتری دم مغازه آمد و من هم کت و شلوارغ اعلایی را که ۱۵۰ ریال میارزید، به اشتباه دست مشتری دیگری دادم. او هم از خدا خواسته کت و شلوار را برداشت و رفت. خیاط هم که دید جا تر است و از بچه خبری نیست و من کت و شلوار را به باد دادهام دعوایم کرد.»
حقوق
کاوه در خیاط خانه ۵ ریال بود و او مجبور شد روزها مجانی کار کند تا هزینه آن کت و شلوار را به صاحبش بپردازد. پس از آن هم از خیاط خانه بیرون آمد.
اولین قدم در عکاسخانه ساحل
علی کاوه کوچکتر از آن بود که بتواند از پس کارهای سخت برآید اما خودش دوست داشت کمک خرج پدر باشد. به همین خاطر هیچ وقت دلسرد نشدو برای کار به خیاط خانه دیگری رفت، «صاحب مغازه به من گفت تو برای کار در اینجا خیلی کوچکی. پیشنهاد داد اگر برادری دارم او را به جای خودم به خیاط خانه بفرستم و گفت خودت هم برای کار به عکاسخانهای که معرفی میکنم برو. من هم برادرم را به خیاطی معرفی و خودم راهی عکاسخانه شدم.» انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا علی کاوه پا به دنیای عکس و دوربین بگذارد، «عکاسی ساحل اولین جایی بود که من در آنجا با عکاسی حرفهای آشنا شدم. صاحب آن شخصی بود با نام حاج اسماعیل زرافشان. در آنجا کارم را با جارو کردن شروع کردم. «پنج سال به همین شکل گذشت.» کاوه ۱۲ ساله شده بود و استاد کار عکاسخانه. او در آن سن به خاطر تجربههایش ۱۳ نفر را مدیریت میکرد.
پشت لبم را سیاه میکردم
«اوایل اجازه عکاسی با دوربین را نداشتم. مدیرمان میگفت اگر مشتری به عکاسخانه آمد و خواست عکس بگیرد برای اینکه مشتری را از دست ندهیم از آنها با دوربین خالی عکس بگیر و بعد بگو عکس خوب از کار درنیامده تا من از راه برسم. من هم همین کار را میکردم اما یک روز با خودم گفتم تا کی به مشتریان این حرف را بزنم. بهتر است جرأت به خرج بدهم و دیگر با دوربین بدون فیلم عکاسی نکنم. به همین خاطر یک بار فیلم داخل دوربین گذاشتم و شروع کردم به عکاسی از مشتری. از شانس من، عکسها خوب از آب درآمد.
زرافشان هم با دیدن عکسها به من اعتماد کرد و گفت دیگر میتوانی عکس بگیری.» کاوه ۱۵ سالش شده بود که عکاسی از مراسمها و مجالس را برعهده گرفت. گاهی مشتریها میگفتند این عکاس چقدر جوان است. آنها تصورشان این بود که عکاس جوان تجربهای ندارد و تحویلش نمیگرفتند. به همین خاطر علی آقا بامداد پشت لب خود را سیاه میکرد تا همه فکر کنند سنش بالاست.
اخراج عکاس باشی از استادیوم
خواسته یا ناخواسته علی کاوه وارد دنیای عکاسی شده بود. زرافشان با مجلات و مطبوعات کار میکرد و برایشان عکس میگرفت. همین، راهی بود تا وارد مطبوعات شود و برای آنها عکس بگیرد، «اولین مجلهای که با آن کار کردم مجله فردوسی بود. در آن مجله باید از یک مسابقه فوتبال عکاسی میکردم. به یاد دارم اولین عکاسی ورزشیام از مسابقه بین تیم فوتبال کارگر آبادان و استقلال بود. دیگر عکاس فوتبالی شده بودم و در این میان اگر تیمی میبرد، من میشدم بهترین عکاس و اگر میباخت من میشدم بدترین عکاس؛ تا جایی که بارها مرا از استادیوم بیرون کردند.»
کاوه یک بار که برای پوشش خبری به استادیوم رفته بود حاج آقا زرافشان همراهش نبود و او را از استادیوم بیرون انداختند، «به من گفتند برو بیرون چون فلان مجله مدیر باشگاه را نقد کرده و جای عکاس این مجله در استادیوم نیست.» علی آقا دست از پا درازتر و بدون عکس به دفتر مجله واقع در خیابان بهار میرود. او تا به دفتر برسد. کلی گریه کرد و بسیار ناراحت، «نمیتوانستم دست خالی به دفتر مجله بروم. به همین خاطر رفتم پیش عکاس کیهان ورزشی. از او چند عکس گرفتم و به مجله بردم. سردبیر خوشحال شد و گفت که هیچ وقت خبر را بدون عکس نمیتواند کار کند و من باید هر طور شده عکس میگرفتم.»
ورود به تلویزیون
یکی از رویاهای علی کاوه کار کردن در روزنامه اطلاعات بود، «به من گفتند که باید یک حلقه عکس از منطقه از گل تهران بگیرم و به دفتر روزنامه بدهم. آن روزها منطقه ازگل باغ بود. این کار را انجام دادم و با تحویل عکس هایم آنها مرا پذیرفتند. به همین خاطر طولی نکشید که کار همه عکسها و ظهور اسلایدها برعهده من گذاشته شد.» البته او مدتی بعد به خاطر تجربه زیادش وارد نشریه دنیای ورزش شد، «سال ۵۴ هم به تلویزیون رفتم و عکاس شبکه یک شدم. آن هم با کلی آزمون و امتحان. آن روز ۱۰۴ نفر برای استخدام فرم پر کرده بودند. به همه ما گفته شد یک حلقه عکس از نمایشگاه بینالمللی بیندازیم و به سازمان بدهیم. من هم یکی از افراد مشهور را به همراه همسرش به نمایشگاه بردم و تا دلتان بخواهد در غرفههای آشپزخانه و وسایل منزل از آنها عکس گرفتم و در نهایت عکسهای من مورد تایید سازمان قرار گرفت و پایم به تلویزیون باشد.»
علی کاوه دیگر سرش حسابی شلوغ شده بود. صبحها تلویزیون بود و بعد هم به دفتر روزنامه میرفت. دیگر هر حادثه و یا اتفاق مهمی که رخ میداد اولین عکاسی بود که به محل حادثه میرسید. به همین خاطر در مجموعه خود عکسهای زیادی از حوادث مهم آن روزها دارد اما میگوید: «همه آرشیوها به سازمان هایی که در آنجا کار میکردهام واگذار شده. من تعهد داشتم تا فقط برای همان سازمان و ارگانی عکاسی کنم که در آنجا استخدام هستم به همین خاطر عکسها را به همانجا میسپردم.»
کارت خبری با مهر انقلاب
در تمام تظاهراتهای آن روزهای انقلاب علی کاوه به همراه دوربینش دیده میشود. قرار بود اما خمینی(ره) به ایران بیاید. کاوه از طرف شبکه یک تلویزیون مسئول عکاسی از امام شد. موقعیت حساسی بود. کارت خبرنگاری او برای دوران پیش از انقلاب صادر شده بود و امروز کاوه مسئول عکاسی از رهبر انقلاب بود. همین موضوع باعث شد او اولین عکاسی باشد که پیش از اینکه جمهوری اسلامی ایران رسمی شود، برایش کارت خبرنگاری با مهر جمهوری اسلامی ایران را صادر کنند، «اولین کارت خبرنگاری با مهر جمهوری اسلامی ایران به نام من ثبت شد. چون قرار بود به عکاسی از امام(ره) بروم و این موضوع مهم سیاسی ترین سوژه آن روزها بود. به همین خاطر مدیران تلویزیون برایم کارت خبرنگاری با مهر جمهوری اسلامی ثبت کردند.»

عکسی که روی اسکناسها رفت
امام(ره) به ایران آمد و علی کاوه اولین کسی بود که وظیفه داشت از امام عکس بگیرد. کاوه درباره آن روز میگوید: «عکسی را که در بهشت زهرا (س) از امام گرفتم هیچ وقت از یادم نمیبرم. هنوز هم رسانههای خبری وقتی میخواهند از آن روزها تصویری نشان دهند عکسهای مرا پخش میکنند. من بارها برای پروژههای مختلف به عکاسی از امام(ره) رفتم.»
اگر میخواهید نمونه کاری از عکسهای عکاس باشی ماجراجو را ببینید کافی است دست در جیبتان کنید و یک اسکناس بیرون بیاورید، «سالها پیش بانک مرکزی شروع به جمع آوری عکسهای امام خمینی(ره) کرد تا روی پولها و اسکناسها عکسی از امام انتخاب و چاپ کنند.»
در میان هزارها فریم عکسی که از امام(ره) فرستاده شد عکس علی آقا مورد توجه قرار گرفت، «من دیگر پیگیر کار نبودم و درگیر سوژههای دیگر شده بودم تا اینکه یک روز همکارم خبر داد که عکس من روی اسکناسها چاپ شده است. جالب است بدانید عکس من امروز روی اسکناسهای هزار تومانی، پنج هزار تومانی و ۱۰ هزار تومانی هم چاپ میشود.»
پوستری معروف از یک رزمنده
تصور نکنید علی کاوه تنها در شهر عکاسی میکرد و سرش به اتفاقات روزانه پایتخت گرم بود. در زمان جنگ راهی جبهه شد تا از صحنههای جنگ، رزمندگان و شهدا عکاسی کند، «عکاسی از جنگ سخت ترین روزهای زندگیم بود. پس از عکاسی از سوژهای گریهام میگرفت. بارها از پیکر شهدا عکس گرفتم. از لحظه هایی که تانکهای دشمن به رزمندگانمان نزدیک میشدند. از خرمشهر و به خاک و خون کشیده شدن شهر». او از رزمنده هایی که میخواستند به عملیات بروند عکس میگرفت و بعد از چند ساعت میفهمید سوژههای عکسش شهید شده اند، «گاهی میخواستم عکس یادگاری از رزمندهها بگیرم، میگفتم کنار هم بایستید و لبخند بزنید. شاتر دوربین را میزدم شاتری که آخرین خنده از آن رزمنده را روی تصویر ثبت میکرد.»
گرچه این عکسها غم انگیزترین بخش از آرشیو علی کاوه را تشکیل میدهند، اما او از لحاظت شاد زیادی هم تصویر گرفته، از خوشحالی مردم برای آزادی اسرار و رزمندگان در بند، «زمان آزادی اسرا از ته دل میخندیدم و از خوشحالی اشک میریختم. این بهترین لحظه در طول کار حرفهایام بود.». یکی از عکسهای زیبای کاوه مربوط میشود به همان دوران جنگ. عکسی که امروز هم در سالروز آزادی خرمشهر روی پوسترها به نمایش در می آید، «یک رزمنده جوان را پیدا کردم. به او گفتم که یک تیر شلیک کند و سمت من برگردد و بگوید الله اکبر. او این کار را چندین بار انجام داد و هر بار من میگفتم نه، یک بار دیگر تا اینکه بالاخره عکس خوب از آب درآمد. این عکس سال هاست که برای پوستر آزادی خرمشهر استفاده میشود.»